بگذارید ابتدا از کلمه ما آغاز سخن کنیم. ما، مفهومی پویا، خلاق و سازنده و وحدت بخش است و پرمحتوا. ولی در دنیایی که من و خود و خودم بیش از هر چیز در مکالمات و مباحثات به کار میرود، در دنیایی که خودخواهی و خودپسندی و خودشیفتگی غلبه دارد، در زمانی که خودبینی و خودستایی ترویج و تبلیغ میشود، در دنیایی که من و آنچه من میگویم و آنچه من میخواهم هدف زندگی میشود، در دنیایی که من بر ما مستولی میشود، دیگر مفهوم زیبای «ما» یا «ما همه» به حاشیه رانده میشود و ظالمانه مورد بیمهری قرار میگیرد. «ما همه» در این بحث یعنی ارتباط و اتحاد ضروری بین همه نژادها، همه ملّتها، همه ادیان، همه فرهنگها، همه طوائف و همه ملل عالم.
با قبول کلمه همه در این مفهوم دیگر «من» نمیتواند من بماند، یا بهتر و والاتر باشد. وقتی همه میآید من هم با همه همراه میشود، من در آغوش همه قرار میگیرد، من دیگر تنها نمیماند، من جزئی از همه میشود و چون چنین شد پویا و پاینده میشود، موثر و متاثر میشود. چون من همه میشود برگی میشود بر درخت زیبای انسانیّت، برگی که جلوهاش در بر شاخه بودن است نه از شاخه فرو افتاده و بر خاک نشسته. من عضوی وابسته به همه میشود، عضوی که زیبایی و طراوت زندگیش وابسته به ارتباط محکم آن به همه است. عضوی که در تبادل و داد و ستد متعادل و متقارن با همه هیکل انسانی است. به کلّ بدن خود بنگریم، این نه یک عضو است بلکه اعضا به هم پیوسته است که هیکلی زیبا میسازند، کمال و زیبایی بدن در همه بودن اعضا با هم است.
تصوّر کنی که اگر همه بدن فقط یک عضو بود و آن یک عضو خود را من مینامید چه هیکل نامناسبی به وجود میآمد! ولی وقتی همه اعضا با هم میشوند چه جمالی و کمالی خلق میشود. وقتی من همه میشود آن وقت است که ارتباط برقرار میگردد و ارتباط یعنی ص۳۳، عشق، یعنی جاذبه، یعنی همکاری، یعنی همراهی، یعنی همرازی، یعنی وحدت، یعنی پیوستن من به ما.
این روابط ضروریه بین من و ما در حقیقت پیوستگی جزء به کلّ لازمه وجود هر موجودیست. جماد از پیوستگیها و چسبندگیها استحکام مییابد و صخره و کوه میسازد. نبات از اتّصال ریشه و ساقه و شاخه و برگ و میوه، هستی مییابد. حیوان از ترکیب و همکاری اعضاء و اندام به نیروی حسّاسه و تحرّک دست مییابد و به زندگی ادامه میدهد. و بالاتر از همه در انسان که هم در ترکیب و انسجام و ارتباط اعضاء و اندامش و هم «در جمیع مراتب و شئون ظاهری و معنوی از عقول و افکار و آراء و اطوار و آداب و آثار و ادراکات و احساسات و سایر احوال انسانی این روابط متینه را رد نهایت محکمی»۱ میتوان ملاحظه کرد و درک نمود.
اگر این روابط ضروریه را از جمله در بدن انسان بیشتر مطالعه کنیم از تشابه اعجازآمیز «هیکل عالم و هیات آدم» ۲ در ضرورت اتّحاد و ارتباط و بهم پیوستگی هم از اعضاء بدن و هم در پیکر عالم دچار شگفتی تحسین آمیزی خواهیم شد. اگر ریه بتواند بگوید این منم که اکسیژن، مایه حیات را دارا هستم و میخواهم همه آن را تنها در خود نگه دارم و آن را به قلب و سایر اعضاء نفرستم چه خواهد شد؟شک نیست هم خود خواهد مُرد و هم قلب و دیگر اعضاء را خواهد میراند. اگر قلب بگوید که این من هستم که از همه مهم ترم و میخواهم همه خون را در خود نگه دارم و نمیخواهم ضربان داشته باشم، هم خود میمیرد و هم ریگر اعضاء و اندام. اگر کلیه و کبد و سیستم عصبی و عضلانی و هورمونی از ارتباط و همکاری با یکدیگر و حتّی با هر سلول بدن سر باز زنند، زندگی قطعاً ناممکن میگردد. بنابر این با هم بودن و با هم کار کردن و به هم پیوستن است که زندگی آفرین و صحّتبخش و جامعهساز و اتّحاد بخش میشود.
در مورد این ارتباط «حضرت بهاءالله قریب یک قرن و نیم پیش در یکی از الواح خوب به آن اشاره فرموده و عالم بشری را به هیکل انسان تشبیه مینمایند که همکاری و تعاون اصل حاکم بر نظام آن است. همانگونه که پیدایش قوّه عاقله در عالم وجود نتیجه همبستگی و اتّحاد پیچیده میلیونها سلول است که با تشکیل بافتها و اعضای مختلف توانمندیهای متمایز را ممکن میسازند، تکامل تمدّن بشری را نیز میتوان نتیجه مجموعهای از تعاملات بین اجزای منسجم و متنوّع نوع انسان دید، انسانی که توانسته است از مقصد کوتهبینانه تمرکز در موجودیّت خود فراتر رود. همان طور که زیستایی هر سلول و هر عضو به سلامت تمامی بدن وابسته است به همین ترتیب رفاه هر فرد، هر خانواده و هر ملّت را باید در رفاه تمامی نوع بشر جستجو نمود».۳
در این رابطه ابتدا ریه را مثال زدیم، بگذارید در کار فیزیولوژیکی این عضو حسّاس تأمّل بیشتری بکنیم. ریه عضوی از اعضای بدن است که وظیفه انجام عمل تنفس را بر عهده دارد. ریه اکسیژن، این مایه زندگی را، از هوا میگیرد؛ در هر نفسی که فرو میرود هوا به داخل ششها میرود و هزاران هزار ص۳۴، حبابهای کوچک هوایی در ریه نفوذ میکند. در این حبابهای هوایی است که تبادل و تعاون صورت میگیرد. هر حباب هوایی را مویرگهای خونی فراوان احاطه کرده و در این مویرگها هزاران گلبول قرمز خون در حرکت و تقلّا هستند. این گلبولها عاشقانه و بیقرار اکسیژن موجود در حبابهای ریوی را جذب میکنند و مادّهای را که از زوائد سوخت و ساز سلولهای بدن با خود آوردهاند به ریه پس میدهند. از این داد و ستد حیاتی هر گلبول از طرفی سبکبار میشود و از طرف دیگر باردار میگردد.
باروریش از اکسیژن، آن مایه حیات است که از حبابهای هوایی ریه گرفته است ولی بار گرانقدر و پرارزش خود را برای خود نمیخواهد، بیتاب است که آن را به ساید سلّولها و اعضاء و ارکان بدن برساند چه اگر آن را فقط برای خود نگه دارد و مبادله و معاوضه و تعاون را از دست بدهد خود نیز از آن بار گرانبها لطمه بیانتها خواهد دید. چه که این گلبول در ذات و طبیعت خود دارای خصلت تبادل و تعاون است. گلبولهای سرخ با دریافت اکسیژن از حبابهای هوایی نیرویی تازه مییابند و از طریق عروق ریوی به جانب قلب حرکت میکنند و به داخل قلب وارد میشوند، قلب پرضربان و بخشنده با دریافت این خون پاک بیتاب میشود تا آن را هر چه زورتر به سایر اعضاء و ارکان و سلولهای بدن برساند. قلب آنچه را میگیرد در خود نگه نمیدارد و آن خون پاک را برای پاکسازی و حیات و حرکت سایر اعضاء به آنها تقدیم میکند. گلبول سرخ در این مسیر حرکت و تبادل، اکسیژن خود را به اعضاء و اجزاء دیگر بدن میدهد و از آن طرف زوائد سوخت و ساز آن اعضاء و سلولها را به خود میگیرد و با خود به سمت دیگر قلب میبرد و از قلب به ریه دوباره فرستاده میشود تا با اکسیژن مبادله گردد و این دایره زیبای تبادل و تعاون تا آخرین لحظه حیات انسان در هیکل انسان ادامه پیدا میکند. البته هزاران از این نقشهای همآهنگی و تبادل و تعاون و ارتباط در ساختمان اعجازآمیز بدن آدمی موجود است که میتواند بسی آموزنده باشد. اکنون اگر ساختمان بدن انسانی را با ترکیب و ساختمان عالم مقایسه کنیم، تشابهی بسیار شگفتآور در این دو میبینیم. با چشم بصیرت مشاهده میکنیم همان ارتباط و همان تبادل و تعاون که در بین اعضاء و ارگان بدن انسان موجود است عیناً در بین اعضاء و ارکان و حقایق عالم نیز وجود دارد. سوال این است که آیا بشر توانسته یا خواسته این حقیقت را قبول کند که حقیقت زندگی در یگانگی خلاصه میشود و اتّحاد و اتّفاق و با هم بودن و همراه بودن و همراز بودن و همآواز بودن و همساز بودن و همسخن بودن و از من به ما تبدیل شدن راز زیبای زندگی بلکه لازمه زندگی است. به قول علیرضا میبدی، شاعر و ادیب سرشناس و خردمند: کاش این همه من ما میشد، گوهی گمشده پیدا میشد.
بگذارید در خاتمه از حضرت عبدالبهاء مظر و مثل اعلای روابط وحدت و خدمت و محبّت، مدد بگیریم که در مورد این یگانگی و همآهنگی و تعاون و ارتباط با مقایسه و تشابه هیکل عالم و هیئت آدم چنین میفرمایند: «هیکل عالم از مصدر ایجاد چون صورت و هیأت آدم موجود شده و فی الحقیقه مرآت یکدیگرند. چون به بصر بصیرت نگری یعنی همچنان که هیکل انسانی در عالم وجود ظاهراً مرکب از اعضاء و جوارح مختلفه… و مربوط یکدیگر است به همچنین جسم عالم حکمش حکم شخص واحد که اعضاء و اجزایش مربوط یکدیگر است دارد چنانچه اگر به دیده که کاشف حقایق است ملاحظه شود، مشهود گردد که اعظم روابط عالم ایجاد سلسله موجودات است و تعاون و تعاضد و تبادل از خواص ملازمه هیأت جامعه عالم وجود است. زیرا جمیع وجود به هم مربوط است. هر شیء از اشیاء متأثر و مستفید از دیگری، اگر رأساً نباشد بالواسطه محقّق…تعاون و تبادل از خواص هیأت جامعه عالم وجود است و بدون او وجود معدوم… در عالم انسانی این امر عظیم را از جمیع جهات در منتهای اتقان مشهود بینی چه که در این رتبه تعاون و تعاضد و تبادل محصور در جسم و جسمانیت نبوده بلکه در جمیع مراتب و شئون ظاهری و معنوی از عقول و افکار و آراء و اطوار و آداب و آثار و ادراکات و احساسات و سایر احوال انسانی این روابط متینه را در منتهای محکمی ادراک نمایی و آنچه این روابط متانت و ازیاد بیشتر یابد جمعیّت بشریه در ترقّی و سعادت قدم پیشتر نهد بلکه فلاح و نجاح به جهت هیأت جامعه انسانیت بدون این شؤن عظیمه محال است».
یادداشتها
۱ و ۲ و ۴، از لوح مبارک حضرت عبدالبهاء به نقل از جزوه حقوق الله، تدوین شده در دایره تحقیق مرکز جهانی بهائی.
۳- از پیام مورّخ ۱۲ اسفند ۱۳۹۱ بیت العدل اعظم الهی خطاب به احبّای ایران.